کد خبر: ۳۹۷۴
۱۵ دی ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

یادت هنوز هم زنگ خانه را فشار می‌دهد

مادر که باشی، معنی جگرگوشه را خوب می‌فهمی. پاره دل، نور چشم، چراغ خانه و عصای پیری؛ همگی در یک کلمه خلاصه می‌شود: «فرزند». اینجاست که حتی رفتن خاری به دست جگرگوشه‌ات، قلب تو را پاره می‌کند. حالا حساب کن این جگرگوشه که جلو چشمت قد کشیده است، از تو بخواهد برای رفتن به میدان جنگ از زیر قرآن ردش کنی و آخرین کلامش این باشد؛ دیدارمان به قیامت مادر.

مادر که باشی، معنی جگرگوشه را خوب می‌فهمی. پاره دل، نور چشم، چراغ خانه و عصای پیری؛ همگی در یک کلمه خلاصه می‌شود: «فرزند». اینجاست که حتی رفتن خاری به دست جگرگوشه‌ات، قلب تو را پاره می‌کند. 

حالا حساب کن این جگرگوشه که جلو چشمت قد کشیده است، از تو بخواهد برای رفتن به میدان جنگ از زیر قرآن ردش کنی و آخرین کلامش این باشد؛ دیدارمان به قیامت مادر. 

واژه‌هایی که هیچ مادری تاب شنیدنش را ندارد، اما چطور می‌شود که در سال‌های جنگ تحمیلی مادران زیادی این را می‌شنوند، اما دم نمی‌زنند؛ مادرانی که حتی مقابل پیکر شهیدشان دست به کمر می‌گیرند و محکم بلند می‌شوند. 

این مادران بی‌شک قلبی به بزرگی دنیا دارند که پای چنین معامله‌ای با خدا نشستند. در این قاب عکسی از آن‌ها را هم‌زمان با روز تکریم مادران و همسران شهدا منتشر کردیم تا ادای دینی کوچک باشد به بزرگی‌شان.

بتول‌خانم روزی که پنج پسرش را راهی جبهه کرد، خودش هم می‌دانست شاید برگشتی برای هیچ‌کدام نباشد. او امروز به یاد شهیدش، مهدی بهرامی‌نیا، مقرری بنیاد شهید را به نیازمندان می‌دهد.
علی امجدی پسر بزرگ خانم رحیم‌زاده بود که ابتدای جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و سال1361 خبر شهادتش رسید: «خودم اجازه رفتنش را دادم و سال‌هاست که به یاد پسر مفقودالاثرم خانه‌ام را به خانه قرآن تبدیل کرده‌ام.»


 

مهدی وقتی شهید شد که قطع‌نامه پذیرفته شده‌بود. مادرش، خانم خداوردی، در مقابل مفقودالاثرشدن او هیچ‌وقت حاضر نشد کیسه‌های برنج، قند و... را که به در خانه شهدا می‌آوردند قبول کند و با مقرری‌اش دست‌گیر مستمندان است.


 

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44